افسون (شبنمقلیخانی): بشین شطرنج بازی کنیم کاوه: من بلد نیستم افسون (شبنمقلیخانی): نترس! با من بازی کنی ممکنه ببازی اما بردن رو هم یاد میگیری 🎥 مانکن ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ببخشید که بابات شدم پسرم گریه نکنی ها ولی نه گریه کن اصلا گریه مال مرده اما سرشو باید بالا بگیره و گریه کنه 📽 حوض نقاشی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ آدم دوست داره همینجوری بشینه جلوت زل بزنه بهت نگات کنه غرق شه توو روت 🎥 لانتوری ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ آدمها گریه میکنند نه به این دلیل که ضعیف هستند بلکه به این دلیل که سالهای زیادی قوی بودهاند 🎥 Transcendence ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ نمیشه تا آخر عمر یه پات اینور جوب باشه یه پات اونور جوب بالاخره یه جا جوب گشاد میشه 🎥 The Past ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ توی اين مملکت بخل، حسادت و تنگ نظری شغل دوم همه مردمه 🎥 خانهایرویآب ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ زندگی به من آموخت تنها چیزی که با مرور زمان درست میشه، ترشیه بقیه چیزا با پول همون لحظه درست میشه 🎥 کلاه قرمزی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مجری: تنبلی مادر همه بدبختیاست پسر عمه زا: باشه به هر حال مادره "احترامش واجبه" 🎥 کلاه قرمزی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ خداوند به ما خدمت بدهد به شما توفیق کنیم 📽 مارمولک ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ گاهی زنده موندن سخت تر از مردنه 🎥 سال های دور از خانه ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ یه نخ سیگار میدی؟
-----------------@*-- یک بوسه به من دادی و هی میگویم ❣ لب بود؟ ❣ عسل بود؟ ❣ رطب بود؟ ❣ چه بود؟ 💕❣💕 ... -----------------@*--
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * در عمیق ترین و تاریک ترین جای جنگل،قبیله ای زندگی میکرد پنهان از همه.اونها پشتشون بالهایی بزرگ داشتند و خیلی زیبا بودند.ولی اونها موجوداتی بودند که بهشون میگفتند 《دیو》 در بین اونها شاهدختی بود با بالهای بزرگ خاکستری.طبق قانون اونها وقتی کسی به سن ۱۶ سالگی میرسه اجازه پیدا میکنه که از جنگل خارج بشه * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * و شاهدخت در روز تولد ۱۶ سالگیش اون به خارج از جنگل پرواز کرد از کوه های مرتفع و رود های طولانی گذشت و به سرزمین آدم ها رسید توی اون آسمان مهتاب به زیبایی می درخشید اون توی باغ قلعه فرود اومد،و در اونجا مردی رو دید که به ماه خیره شده شاهدخت میان بوته ها مخفی شد و مرد جوان را تماشا کرد، و برای اولین بار، عشق در وجودش شکوفا شد ولی اون مشخصا مخلوقی متفاوت بود . دیو ها و آدم ها هیچوقت نمیتونن کنار هم باشن ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ پس، شاهدخت پیش ساحره ای که در همان جنگل زنگی میکرد رفت و گفت
..♥♥.................. یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی شاگرد که بودی که چنین استادی ..♥♥.................. مولوی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ توی رویاهایم ولی هنوز تو همان پیراهن چهارخانه را پوشیدی هنوز موهایم بافته شده است و هنوز هم عسلی چشمانم میخندد توی رویاهایم ولی دستهایت گره خورده توی دستهایم و بهشتم خلاصه شده توی فاصله امنِ شانه هایت توی رویاهایم اما هنوز آهنگ خودمان میخواند و هنوز مردی شبیه تو زیر لب همخوانی میکند با خواننده توی رویاهایم ولی اخم نمایشی من منجر میشود به یک بوسه ی تو درست وسطِ پیشانیم توی رویاهایم ولی دنیا آرام است،دود نیست،برف نیست سرما هم که اصلا توی رویاهایم ولی آن دخترک چشم عسلی مو بافته شده غمگین نیست،تنها نیست،یخ زده نیست... توی رویاهایم ولی مردی بی وفا نشده،زنی جا نمانده آرزوها توی نطفه خفه کشته نشده و اشک راه دیدن کسی را نبسته
مردی در حال مرگ بود ؛ وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید خدا: وقت رفتنه مرد: به این زودی؟ من نقشههای زیادی داشتم خدا: متأسفم، ولی وقت رفتنه مرد: در جعبهات چی دارید؟ خدا: متعلقات تو را مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهام و خدا: آنها دیگر مال تو نیستند، آنها متعلق به زمین هستند مرد: خاطراتم چی؟ خدا: آنها متعلق به زمان هستند مرد: خانواده و دوستهایم؟ خدا: نه، آنها موقتی بودند مرد: پس وسایل داخل جعبه حتماً تن و بدنم هستند خدا: نه، آنها متعلق به گرد و غبار هستند مرد: پس مطمئناً روحم است خدا: اشتباه میکنی، روح تو متعلق به من است مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد و دید خالی است مرد دلشکسته گفت: «من هرگز چیزی نداشتم؟ خدا : درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی مرد: پس من چی داشتم؟ خدا: لحظات زندگی مال تو بود. هر لحظه که زندگی کردی مال تو بود زندگی فقط لحظه هاست قدر لحظه لحظه زندگی خود را بدانید و لحظه ها را دوست داشته باشید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آنچه از سر گذشت؛ شد سر گذشت حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت تا که خواستیم یک « دو روزی » فکر کنیم بر در خانه نوشتند؛ در گذشت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پیش از آنکه سقراط را محاکمه کنند از وی پرسیدند بزرگترین آرزویی که در دل داری چیست؟ پاسخ داد: بزرگترین آرزوی من این است که به بالاترین مکان آتن صعود کنم و با صدای بلند به مردم بگویم ای دوستان چرا با این حرص و ولع بهترین و عزیزترین سال های زندگی خود را به جمع ثروت و سیم و طلا می گذرانید در حالیکه آنگونه که باید و شاید در تعلیم و تربیت اطفالتان که مجبور خواهید شد ثروت خود را برای آنها باقی بگذارید همت نمی گمارید؟! ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ . یاد بگیریم آسان بگیریم و از زندگی لـــذّت ببریم خود را رها کنید و به اشتباهات خود بخندید زندگی ارزش غصه خوردن برای اشتباهات گذشته را ندارد به یک لبخند ، یک بوسه ، یک نگاه از روی عشق ایمان داشته باشید « جدی بگیرید چیزهای ساده را برای خوشبختی » ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آرزویی بکن گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه آرزویی بکن شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ يك جمله ی زیبا از طرف خدا قبل از خواب دیگران را ببخش و من قبل از اینکه بیدار شوید ، شما را بخشیده ام ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ دلتون شادوبے غم
-----------------@*-- همراه خود نسیم صبا می برد مرا یا رّب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟ سوی دیار صبح رود کاروان شب باد فنا به ملک بقا می برد مرا با بال شوق ذره به خورشید می رسد پرواز دل به سوی خدا می برد مرا گفتم که بوی عشق که را می برد ز خویش؟ مستانه گفت دل که مرا می برد مرا برگ خزان رسیده بی طاقتم رهی یک بوسه نسیم ز جا می برد مرا *********◄►********* رهی معیری
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم